من یه عاشقم



سلام 

. آرزو اسم قشنگیه اما معنایی زیبا تری داره آرزوی من رضایت وخوشنودی استادم از منه سه شنبه متوجه شدم کمی تا آرزوم فاصله دارم چقدر می تونه دلنشین باشه وقتی استاد بازنشسته و باتجربه ازام تعریف میکنند وابراز رضایت میکنند .

   شاید بپرسید چیزی شده؟نه دوستای من همه چیز آروم قدم قدم از روزام که میگذره به هدفم به چیزی که میخوام نزدیک میشم لذت بخش ترین کارم میشه قدم زدن تو کتابخونه و لابه لای کتابا گشتن از بحث درسی و تاریخی گرفته تا فردی و ازدواج .

  زندگی زیباست اگه تو بیای زیبای من



این روزایم برایم شده سرگرمی فقط برای گذراندن عمر، در کره ی بزرگ زمین زندانی شده ام .نمیدانم چگونه می توان رها شد! استرس های وجودیم مانند کلاغ هایی هستند که تخم شان را یده ام تمام وجودم را نوک نوک می کنند اما ای کاش،ای کاش دستی دراز از میان کلاغ ها به سویم می آمدونجاتم می داد از دست شان . تنهایی درونم به پهنایی دریاست .خدایا من دلتنگ توهستم هربار که از تو دور می شوم شرمسار توهستم من .من شرمسارم چون غفلت می کنم چون گناه می کنم و گستاخم چون هربار مطمئن تر به سویت باز میگردم خدای من خالصانه دوستت دارم مهربانم نازنینم از زمانی که تو را شناخته ام بیشتر از وجودم تورا دوست دارم .

محبت خدایم در نان سرسفره است محبت مهربانم در بخشش است بله من متفاوتم من بنده ی متفاوت توام که قدری از محبتت را در درونم دمیده ی خدایا ای بخشنده ام خودت کمکم کن دوستت دارم مهربانم .


  سلام خوبید ؟بعد از مدتها دست به قلم قدیمی خود میبرم نمیدانم قرار است از چه بگویم ؟از پسرک مغرور که حتی برا درخواست جزوه غرورش را نمی شکند یا ازخودم بگویم ؟

  دلگیرم سخت دلگیرم از بی وفایی دنیا ولی شادم از همراهی خدا انگار باتمام قدرتش بزرگیش کمکم میخورد دل شادم از خودم از دنیا .بعد مدتها اومدم یه خبر مهم بدم ولی برا شنیدنش یا بهتر بگم نوشتنش یه شرط دارم .بهم پیام بدید اگه دنبالم میکنید واقعا وشاید حرفایی بزنم به شمام کمک کنه .

  مدت هاست شعر ننوشتم حوصله ام دیگر به قلم نمیرود چه بگو اخر 

تمام حرفای دلم تو یه شعر مولاناست امیدوارم خوشتون بیاد :

بی همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شود

داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی‌شود

دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو

گوش طرب به دست تو بی‌تو به سر نمی‌شود

جان ز تو جوش می‌کند دل ز تو نوش می‌کند

عقل خروش می‌کند بی‌تو به سر نمی‌شود

خمر من و خمار من باغ من و بهار من

خواب من و قرار من بی‌تو به سر نمی‌شود

جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی

آب زلال من تویی بی‌تو به سر نمی‌شود

گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی

آن منی کجا روی بی‌تو به سر نمی‌شود

دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی

این همه خود تو می‌کنی بی‌تو به سر نمی‌شود

بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدی

باغ ارم سقر شدی بی‌تو به سر نمی‌شود

گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم

ور بروی عدم شوم بی‌تو به سر نمی‌شود

خواب مرا ببسته‌ای نقش مرا بشسته‌ای

وز همه‌ام گسسته‌ای بی‌تو به سر نمی‌شود

گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من

مونس و غمگسار من بی‌تو به سر نمی‌شود

بی تو نه زندگی خوشم بی‌تو نه مردگی خوشم

سر ز غم تو چون کشم بی‌تو به سر نمی‌شود

هر چه بگویم ای سند نیست جدا ز نیک و بد

هم تو بگو به لطف خود بی‌تو به سر نمی‌شود



سلاااام چند وقته انرژی ازام میباره البته بگما انرژی که با خستگی همراه دیدین یه کاریو انجام میدید که بهش علاقه دارید وقتی تموم میشه هم خوشحالید هم خستم خداروصدمرتبه شکر گوشه چشمیم به من نگاه کردن ان شاءالله همه رو شامل رحمت قرار بدند .

من گاه گاهی سرمیزنم به اینجااما دوستان میخوننو هیچ رد پایم نمیزارند ماهم میایم بی انگیزه برمیگردیم .

راسی یه چیزی دلم کنار اومد .گذشت ازاش .بیشتر نمیگم مثل قبلاناراحت کننده ننویسم این یه تیکم جهت اطلاع بود همه چیز خیلی عالیه بچها همتونو دوست دارم .شب قشنگتون بخیر !


سلام 

اولین شعر در خارج از فضای عاشقانه رو نوشتم شاید زندگی دوباره رو شروع کردم شاید دوست تنهایی هامو پیدا کردم دوستی که بهترازهزاران آدم زمینیه نمیدونم چه جوری شروع شد و چه جوری تموم میشه بزارید ازشعرم بگم با تمام علاقه ی که به شعر دارم در یه روز گرم تابستون برا رونمایی کتاب استاد عزیزم رفتم نگارستان تو راه برگشتن تنها تراز همیشه بود زمان تنهایی من کلمات تو سرم میچند اما کنار هم نمیتونم رو کاغذ بنویسم توسرم شعر میشن اما رو کاغذ نمیان سوار اتوبوس شدم اتوبوسی که مسیر طولانیو قرار بره از پنجره به بیرون نگاه میکردم که دختری و سوار بر دوچرخه ی دیدم به مقصد که رسیدم مدام یه مصرع از استاد پروین اعتصامی تو ذهنم میچرخید:

 از بهرغرامت همه جامه زتنت بیرون کنم

سوار اتوبوسی دیگر که شدم شروع شعرم بودی طولانی تر دیگر توصیف نمیکنم به گمان پس از خواندن شعر متوجه ی همه چیز بشوید .

  از بهر غرامت چادری از سر کنم 

بی جان شومو در خفافریاد کنم

میکشد این تن من ذلتو پیری که زنم

ندارم حق راندن تنم مگر به اذن شوهرم 

خسته خسته دوان دوان فراریم 

از این جهان بی پناه به هردری  فراریم 

به کوه طور و دشت لوت به هرکجا فراریم 

چه می شود اگر تنم به جای محنت هوا 

آدم این دنیا شود

هر لحظه از زمان دوان به سمت رویا بدوم

آزاد ، آزادو رها بی هیچ اجازه از کسی

پدال های چرخمو تکان دهم 

با هرلباس و ظاهری خیابونا رو متر کنم

چه می شد اگر خدا کمی ازاین هوای بسته مان به آدما تزریق کند.

براتون بهترین ها رو آرزو دارم امیدوارم همیشه در آرامش باشید شب روزتون بخیر .


عجب آشفته بازاری شده ست اما مثل پری که در مقابل باد است ایستاده ام نه آن گونه که تو تصور میکنی محکم ایستاده ام پر قدرت ایستاده ام و برنامه ها دارم خدامن همیشه هست همیشه کنارمه و حتی زمانی که من بچگانه قهرمیکنم اوعاشقانه به من می نگرد و چقدر زیباست در اوج دلخوری با صدای اذان بیدار شی و از شرمندگی نتونی بخوابی نتونی بی اعتنا باشی دشمن آدمم براش دعوت نامه نمیفرسته که وقتی با خدا قهرم برام میفرسته روزگارم ارومه امروز بعد از مدتها از آذوقه ی که برای پدرم گذاشتم لبخند رضایت بخشش را کی دیدم و چه صمیمانه دوستت دارم بابا .

میگن یه بیتی شعر به حساب نمی آید ننویسید من شرمنده ی همه کسانی هستم که مطلب و متن من رو زحمت میکشند میخوانند متاسفانه یا خوشبختانه تنها سه یک بیتی دارم امیدوارم پسندتان باشد خودنوشته های سیاه من :


اه از این عمر بیداد که گذشت /اتش به جانم زدو بی جان گذشت


بیخیال روز ماه وسال میشوم /انگار یک عمرام که تکرار میشم


دل شکستم از همه عمر گزاف /که سری دارد به اندازه ی مار

شب بخیر ای کاش بختمان به روشنی روز و خورشید باشد 



دوشبه زود میخوابم ساعت ده اما خوابای اشفته میبینم ساعت دو و پنج بیدار میشم چقدر سخته پنج وقتی بلند میشی کلی سرحال باشی حالا که فکرشو میکنم من فقط دارم فرار میکنم از کابوس از .

دلم براخودم تنگه نه هیچ کس دیگه ی دیروز خواب باباجون دیدم خدا بیامزردش هیییی.


سلام 

دلتنگم اما باید فراموشت کنم 

باید مقاومت کنم 

اسیر این دل نشوم 

اشفته و پریشان نشوم

اما چطور فراموشت کنم

تو یه زخمی بردلم 

مرهمی ندارم در جهانم

بغض میکنم کنار پنجره ی بخار زده مینشینم و به چشمان نم دارم اجاره ی باریدن میدهم به قلبم اجازه ی تنگ شدن اما در این میان هرگز نمیگذارم افکار راه خودش را برود زندانیش میکنم .برای آخرین بار سجاده ی را پهن میکنم و دستانم را بلند کرده و از خدا تورو میخواهم ای کاش .ای کاش

دیگر نمیتونم صحبت کنم اشکاهایم امانم را برده اند بی قرار میزنم بیرون و زیر باران قدم میزنم اینبار دعا میکنم هر قطره که میریزد یه خاطره ات را فراموش کنم شاید که تا انتهایی باران آنزایمر بگیرم و نه تنها تورا بلکه خودم راهم نشناسم آهسته قدم برمیدارم و نگاهم خیره به زمین است چک چک اشکاهایم با باران فرو میریزند و باهرقطره جزئی از خودم را در خیابان جا میگذارم .



سلام 

نمیدونم چی بگم فقط داشتم فکر میکردم یه پست گذر یا موقتی بزارم از کسایی که حرفامو میخونن درقدم اول تشکر کنم بعد یه خواهشی ازاتون بکنم طبق چیزایی نوشتم فکر میکنید چه جور آدمی هستم ؟عصبانی ؟آروم ؟دلتنگ ؟پریشان ؟و.

ممنون میشم نظر بدید.

شب همگی بخیر


سلام 

 زندگی رو وقتی از دور نگاه می کنید پر از فرازو نشیب گاهی درد ورنج گاهی شادی و پای کوبی کسانی برنده می شند تو بازی زندگی که به درد رنج نبازند بچها یه خبر خوب دارم هفدهم تولدمهsmileyبرا دعا کنید که وقتی شمع ها رو فوت میکنم آرزوهای قشنگ کنم و بیست سال از زندگی گذشت .یه خبر دیگم دارم اما ان شاءالله چند روز دیگه می رسم خدمتتون می گم براتون بهترینا رو ارزو دارم دوستای خوبم .


  سلام خوبید ؟

  عجب زندگی شده نمیدونم حکمت خدا چیه که تویه هر شری یه خیری قرار داده تویه هر غصه ی یه شادی قرار داده نمیدونم بهتون چی بگم ؟یه اتفاق خوبی افتاد که پشت سرش یه اتفاق هم خوب بود هم بد ،این روزا حال و حوصله ندارم همش بی حسم بی جونم به شدت کاهش وزن داشتم و نمیدونم چیکار کنم به حرف کی گوش کنم ؟دلم یا.تاحالا شده برا شمام اتفاق بدی بیوفته که داخلش شادی باشه ؟چیکار کردید اون موقعه به بدش فکرکردید یا خوبش ؟اگه خوبش پس با بخش بدش چیکار کردید ؟مثل همیشه ازاتون میخوام منو دعا کنید ،همتونو دوست دارم شبتون بخیر ،


سلام 

  عجب شبی بود امشب ،عقد بهترین و صمیمی ترین دوستم شاید بدون تردید بتونم بگم بهترین شبم ،قشنگ ترین لحظه ی که دختری که هیچ پسریو نگاه نمی کنه حتی یه رژساده هم نمی زنه به یکی محرم می شه و تمام وجودشون مال هم می شه و خنده های که بدونه توصیفه  .

  رفیقم زوج شدم مبارک باشه برات بهترین هارو می خوام .


سلام 

 اوضاع من که تعریفی نداره شما چطورید ؟دل تو دلم نیس بزرگ ترین اتفاق زندگیم سه شنبه رخ میده چهارده برج آبان ماه چقدربده ندونی باید حالت خوب باشه یابد ؟باید بخندی یا گریه کنی ؟باید ماتم بگیری یا قندتودلت آب بشه ؟اما قبل همه ی اینا فکرکنم باید نیمه جون شد ،عجب دنیای بی رحمیه فقط به ظاهر شادیارو به رخت می کشه و عشق بقیه رو مثل سیلی بهت می زنه بعد که به خودت نگاه می کنی می بینی تنهاتراز یه تنهایی اما باطن دنیا اینکه هرکسی مشکلات خودشو داره فقط بخشای خوبشو میکس می کنه و به نمایش می زاره جالبه الان که خوب دقت می کنم بنظرم انگار من برعکسم تو وبلاگم بیشتر غم هامو نوشتمو گذاشتم حتما باخودتون گفتید ای بابا اینم که همش دلخوره ناراحته نه عزیزا منم شادی دارم اما چون اولین بار وقتی ناراحت بودم این وبلاگ و ساختم الانم وقتای ناراحتیم میام اینجا تنهای مو پرمی کنه حتی اگه کسی حرفامونخونه .اهمتون از ته قلبم دوست دارم و بی صبرانه منتظرنظراتتونم ،مواظب خودتون باشید 

شب بخیر

دوستدار شما :غریبه 


   ساکت و آرام با صورتی خیس از میان خاطراتت گذر می کنم و چه سخت است گذر از میان خاطراتی که فقیرانه دست به سویم دراز کرده اند و خواستار چیزی از وجودم هستند ،چه می توانم بکنم ،آخر خدا چگونه می توانم چشمانم را رو به خاطراتی که تنها مرورشان را از من خواستاراند ببیندم و آنها را بدون ترحم له کنم ؟ بی توجه راهم را ادامه می دم میرم و میرم تا جایی که به آخر گذشته ام می رسم تنها یک خاطرچه باقی مانده است ، خم می شم دستانم را بازمیکنم و با لبخند نظارگرش می شوم خاطرچه با بی قراری تمام به سمتم می دود ،خدایا چه کنم ؟بمانم ؟یا که بروم؟او تنها بازمانده ی ماست ،تنها بازمانده ی من و او .در خیال خود بودم که خاطرچه را در بغلم دیدم ، خدایا نگفته بودی چرا باید بروم چرا نباید دست شان را بگیرم ،دیرست ،دیگر دیرست برای گفتن ای خدای من نگاه کن 

،

   اکنون من باز گشته ام به سال ها قبل و با او در حال قدم زدنم ،کسی دم گوشم زمزمه می کند خاطرات تنها آینده ات را می گیرند و در گذشته نگهت می دارند بی خبر از همه چیز سرم را باز میگردانم دورورم را نگاه میکنم هیچ کسی نیست صدامی زنم کسی نیست ؟تو کجایی ؟توو کجاااییی ؟

  سه سال از آن ماجرا می گذرد اکنون متوجه می شوم صاحب آن صدا کسی نبود جز همان خدایی که در حال می گفت دست خاطرات را نگیر که من همواره در کنار تو هستم .

  


 باز دلتنگت شده ام و در هر گوشه ی ذهنم تورو سرچ می کنم چه کنم که نتیجه ی یافت نمی شود .خنده دار است بر مانیتور خاطراتم نوشته ی پدیدار می شود ،آه چه می گوید ؟!'اتصال شما قطع است '  

  سال ها از تصادف من و دوستم بخت  میگذرد: پوشه ی از دستم می افتد  وتمام خاطراتم  پخش زمین می شود بخت به سرعت بخاطر برخوردمان عذر خواهی می کند و در جمع کردند خاطرات ها به من کمک می کند آن روز خیلی آسوده تمام شد بی دغدغه 

  هر چه می گذشت حسی به من نبود یکی از خاطراتم را یاد آور می شود پوشه را در دست می گیرم آهسته باز میکنم دونه دونه خاطرات را مرور می کنم و با خیال آسوده غافل از تک خاطره ی شیرینم که بخت از من ید به کارم می پردازم .

  وچه سخت است فراموش تو فراموش خندهایت فراموش خاطراتت و چه تلخ است فراموشی بی درد .

مروری بر خاطرات حافظه ی بلند مدت


  دوست تنهای های آدم فقط من دیونه ی درون شه هر آدمی یه من دیونه داره که همیشه کنارشه و آرومش می کنه من خوشبختانه یا بدبختانه دوتا دیونه درونم دارم یکی دیونه ی خودم و یکیم دیونه ی رفیقم .

   نمیدونی رفیق خندهات چه لذتی داره وقتی خوابی دیدن صورتت چه لذتی داره اوج خوشبختی لحظه ی که دو تاب نشستیم تو سرمای استخون سوز آهنگ گوش می دیمو قهقهه می زنیم .

   بابت بودنت ممنونم رفیقم

ادامه مطلب


سلام

 خوبید؟ منم خوبم، امشب بعد مدت ها دلم هوایی وبلاگ های قدیمی و کرد من که زیاد سنی ندارم ییست سالمه ولی یادمه دوره ی راهنماییم چقدروبلاگ نویسی مد بود هرکی دلتنگ یکی می شد تو وبلاگش می نوشت امشب به چندتاوبلاگ قدیمی سر زدم یه چیزی بین همشون مشترک بودیه چیزی که منم دارم؛بغض، بغض تنها اشتراک وبلاگ نویس های عاشقانه است ماها نمی نویسیم که کسی بخونه می نویسیم که بغض خفمون نکنه. 

  سخت دلتنگم، بی خبری چه سخته، اینکه الان خوابی یا بیداری، حالت خوبه یابده، از دنیات راضی، دلتنگم میشی یانه؟ 

  دردا دوصورت دارند یا سرباز می کنند و فوران می کنند یا سرباز نمی کنند. خفت می کنند. 

  من یه عاشقم یه عاشق به امید دیدار مجدد عشقش تا همیشه زنده ست.

من یه عاشقم من از دوست داشتنت دست نمی کشم.

من یه عاشقم من برای دیدار تو نفس میکشم،

من یه عاشقم پس هیچ وقت ناامید نمی شم. 

من یه عاشقم که نگاهم به اطرافمه ولی هیچ وقت فکرم با نگاهم یکی نیست

من عاشقانه تورا دوست دارم و عاشقانه می پرستمت، چون من یه ع ا ش ق م


  سرنوشت از اینجا شروع شد که، یه آدم نشسته بود تو یه گاری

جالبه بدونید هیچ فرمونیم نداره عوضش شبیه فرقان دوتا دسته داره که دست زندگیه،

اون می رونه یه وقتایی از خود روندش لذت می برید حتی با جیغ و هورا همراهیش می کنید. 

و چند دیقه بعد که می بینید تو سرازیریه ولی هیچ ترمزی توی کار نیست وحشت می گیردتون با فریاد و ترس می گید یواش تر توروخدا یواش تر برو من می ترسم.

لحظه ها می گذره به سر بالایی می رسید تصور کنید این دفعه سوار یه قایق شدید

که یه همراهم کنارتونه اسم رفیقمون زندگیه تویه سراشیبی یه رود بزرگ هستید که اگه پارو نزنید می رید سمت پایین و یه آبشار خیلی بلند و اگه پارو بزنید می رسید به فقط یه نقطه ی امن

زندگیاز پارو زدن خسته شده و بی هوش شده شما موندید و یا قایق و حتی جسم سنگین زندگی چیکار می کردید؟ ندای درون، قلب مهربان و پراز هیجان داره فریاد می زنه بدو بدوووو توروخدا عجله کن، خستگی معنایی نداره چون اگر دست رویه دست بزارید رفتید از آبشار پایین،

من می دونم شما حتما آدم تلاشگری هستید پس حتما با کلی استرس، ترس، اضطراب و صد البته امید، نیرو، هماهنگی دارید تلاش می کنید برسید به نقطه ی امن بالای مسیر. فقط یکم دیگه مونده. و آرامش

به شما دوست عزیزخیلی تبریک میگم برنده ی عبور از دومین مرحله ی سخت سرنوشت شدید

، همین لحظه است که یکی میگه سلام رفیق چطوری،؟ رو برمی گردونی می خوای بزنیش با تمام قدرت، میدونی چرا؟ صاحب صدا کسی نبود جز زندگی، تو کشمشو دعوایی که یهو قایق به حرکت درمیاد

تو مسیر صاف ولی پر از مه، هردو احساس خطرمی کنید و همو با وجود اختلافا و دعواها بغل می کنید حدود دو دقیقه می گذره که مه تموم می شه

و ساحلو می بینید. بله ساحل،ببین کیا اینجاند دوستان خوب، رفیقای صمیمی، همدمای عالی، عزیزان دل ،. کیا می تونن صاحب تموم این ویژگیا باشند؟ کسایی نیستن جز. شما، بله دقیقا شمایی که دارید می خونید، ولی شماهای 3،7،13،19،22،26،40،60،92،شاید بپرسید عه راوی این عددا چیه، اونوقوت من لبخند می زنمو می گم سن شماهاست.

دوستانتان دم ساحل منتظر و مشتاق دیدار شمااند اگر بتونید از اون دومرحله و چه بسا مرحله های سخت بیشتری عبور کنید دوستای بیشتری منتظرتون هستند، شما تو این مسیرا با زندگی تنها هستید

ولی اون ور رودخونه کسایی هستند که منتظر عبور شما وتلاش کردنای شمااند دیدین وقتی چند نفری تو یه لحظه ی سخت هستید چقدر آروم ترین ؟ حتما تجربه شو داشتین، تاحالا بهش فکر کردین چرا؟ بنظر من چون هرکسی یه ایده ی می ده یه روشی داره یه فکری داره این تنوعها و اختلافا باعث پدید اومدن هزارتا ایده و راه حل می شه دوستای 3،7،13،19،22،26،40،60،92شما همیشه کنارتونن فقط کافیه به صدای درونتون گوش کنید.شما هیچ وقت تنها نیستید، اوناهمیشه شمارو دوست دارند.

  سفروماجراهای بعدیتون بی خطر

  ‏طرفدارشما :من


سلام 

  امیدوارم حال شمایی که الان دارید این مطلبو می خونید خوب باشه، چند ثانیه ی توی فکر فرو رفتم که چی بزارم عنوان این مطلب رو برخلاف همیشه چیز واضحی به ذهنم نرسید، اما چرا مبهم؟ زیاد نیست ولی چند روزیه حس عجیبی دارم مبهمه خیلی حس مبهمیه بین غم، شوق، کمی حسادت، دلتنگی، اشتیاق، انگیزه هووم شایدم پوچی. اره دقیقا همه ی حس ها هستند. نمیدونم چرا خوردم به پوچی یه مدت خیلی کوتاهیه حس پوچی میکنم حس اینکه این همه درس خوندی این همه تشویق شدی آخرش چی؟ چی می خوای بشی؟ چیکار بکنی؟ می بینیم هیچی نیست سفید سفید، دوست عزیزم که داری مطلبمو میخونی این دفعه برخلاف بقیه ی متن ها ادبی  یا عاشقانه نمی نویسم فقط می نویسم تا آروم بشم اگر جذابیتی نداره معذرت می خوام

 چقدر خوبه که تک تک احساس کنم با دلایلشون اولی غم، خب غم دوست منه انگار بهم گره خوردیم ولی این روزا تنهاترین روزامو دارم می گذرونم شایدم آزاد ترین ولی به هرحال یکم فضا غمناکه، شوق چند روز پیش همون دوستمو دیدم که عقدش بود خبر جدید اینکه من دیگه حتی دوستمم ندارم چون عروسی کرده و احساس می کنم نباید از غمام بهش بگم چون مشکلات زندگی خودشو داره فقط فکرمی کنه مقصره یا غصه می خوره ولی جای خوبش اینکه خونشون نزدیک خونمونه کم و بیش میادو میره شوق دیدنشو دارم ولی وقتی می بینش زبانم بسته میشهیه جمله ی معروفی هست میگه لب خاموش نمودار دل پرسخن است، حسادت حسادت به روزهای شاد گذشتم، دلتنگی هییی دلتنگ چیم اخه من، دلتنگ دوستم، دلتنگ.، بیشتر دلتنگ خودمم که گمش کردم، اشتیاق و انگیزه تو این وضعیت قرنطینه هر تکلیفی که اساتید میدند برای نوشتنش ذوق دارم انگیزه دارم، ونهایت پوچی، گیجم نمیدونم چم شده ولی حس میکنم خدا حرفامو شنیده می خواد کم کم همه چیزو فراموش کنم چندروزه حس میکنم فراموشی گرفتم میرم تو اتاق نمیدونم چرا اومدم وسیله و برمیدارم نمیدونم کجا گذاشتم احساس پوچی می کنم اینکه اخرش کجاست؟ ولی برا خلاف اعمالم به خودم همیشه می گم من آدم صبوریم، آره من آدم صبوریم صبرمی کنم خواننده ی عزیز من آدم صبورم و همیشه پذیرای نظرای شما هستم شما تنها همدمای من هستید ازاتون بی رحمانه می خوام تو غمم شریک بشید


سلام

 خوبید؟ منم خوبم، امشب بعد مدت ها دلم هوایی وبلاگ های قدیمی و کرد من که زیاد سنی ندارم ییست سالمه ولی یادمه دوره ی راهنماییم چقدروبلاگ نویسی مد بود هرکی دلتنگ یکی می شد تو وبلاگش می نوشت امشب به چندتاوبلاگ قدیمی سر زدم یه چیزی بین همشون مشترک بودیه چیزی که منم دارم؛بغض، بغض تنها اشتراک وبلاگ نویس های عاشقانه است ماها نمی نویسیم که کسی بخونه می نویسیم که بغض خفمون نکنه. 

  سخت دلتنگم، بی خبری چه سخته، اینکه الان خوابی یا بیداری، حالت خوبه یابده، از دنیات راضی، دلتنگم میشی یانه؟ 

  دردا دوصورت دارند یا سرباز می کنند و فوران می کنند یا سرباز نمی کنند. خفت می کنند. 

  من یه عاشقم یه عاشق به امید دیدار مجدد عشقش تا همیشه زنده ست.

من یه عاشقم من از دوست داشتنت دست نمی کشم.

من یه عاشقم من برای دیدار تو نفس میکشم،

من یه عاشقم پس هیچ وقت ناامید نمی شم. 

من یه عاشقم که نگاهم به اطرافمه ولی هیچ وقت فکرم با نگاهم یکی نیست

من عاشقانه تورا دوست دارم و عاشقانه می پرستمت، چون من یه ع ا ش ق م

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها